امروز در جلسه مصاحبه استخدام پرسیدم شغل پدر؟ گفت شغل شان آزاد است.
گفتم یعنی چه؟ گفت مقداری زمین کشاورزی دارند و در کار ادوات کشاورزی هم هستند. گفتم یعنی فروشنده ادوات کشاورزی هستند؟ گفت نه متعلق به خودشان است. گفتم متوجه نمیشوم؟ گفت تراکتور دارند.
گفتم همه اینها که گفتی یعنی اینکه پدر کشاورز هستند؟ گفت بله. گفتم خوب چرا از اول نمی گویی پدرم کشاورز است. خوب من هم بچه کشاورز هستم. این را با افتخار بگو.
یادم افتاد چند سال قبل با یکی از خانم های جوان فروشنده صحبت میکردم. پرسیدم پدر چکار میکنند؟ با شعف و افتخار گفت پدرم پیک موتوری است. منزل مان دور است.من هر روز صبح ترک موتور پدر می نشینم و یک ساعت طول میکشد تا به محل کارم برسم. بعد خندید و گفت من خیلی خوشبختم
بنظرتان چند تا دختر هستند که هر روز صبح قبل از کار این امکان را داشته باشند که یک ساعت تمام پدرشان را بغل کنند؟
اشک در چشمانم جمع شد و آرام گفتم آفرین دخترم. آفرین. خدا پدرت را حفظ کند.
خاطره ای زیبا از پرویز درگی
Responses